نشايد گفتن آن کس را دلي هست

شاعر : سعدي

که ننهد بر چنين صورت دل از دستنشايد گفتن آن کس را دلي هست
نه خصمي کز کمندش مي‌توان رستبه منظوري که با او مي‌توان گفت
که هشياران نياويزند با مستبه دل گفتم ز چشمانش بپرهيز
که دست صبر برپيچيد و بشکستسرانگشتان مخضوبش نبيني
نه با او مي‌توان آسوده بنشستنه آزاد از سرش بر مي‌توان خاست
و گر خوني بيايد کشته‌اي هستاگر دودي رود بي آتشي نيست
نشايد در به روي دوستان بستخيالش در نظر چون آيدم خواب
نمي‌بايد دل درمندگان خستنشايد خرمن بيچارگان سوخت
به اول خود نمي‌بايست پيوستبه آخر دوستي نتوان بريدن
نيايد باز تير رفته از شستدلي از دست بيرون رفته سعدي